سحر بود و غم و درد .. سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد... که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه میکرد. غریب و تک و تنها... در آن شهر ، در آن وادی غمها ... دلی خسته ، پر از غم و شیدا... دلی زخم و ترکخورده پر از روضه ی زهرا... شب راحتی شیر خدا از همه ی مردم دنیا...💔😔 اینک شما و وحشت دنیای بی علی ...💔